بسم الله الرحمن الرحیم 


مریم رو توی اردوی یک روزه دیدم! 

از قدیمی های قدیمی های بسیجی دانشگاه خودمون بود! 

هرجا می نشست شروع میکرد آروم آروم به قول خودمون دم گرفتن! 

" منم باید برم " 

" جان آقام سن قوربان آقام" 

" آقا روضه هات آبروی منه." 

دم آخر خسته و کوفته نشسته بودیم که بیان و ختم اردو رو اعلام کنن! دیدم نشسته یه گوشه قاطی بچه های علوم پزشکی و بازم دم گرفته! 

گفتم: 

+ سمیه، مریم چقدر دلش هواییه.چقدر بی قراره انگار. تا میشینه شروع میکنه.

- هووووم 

+ مثل همون بلبلی که از سر عشق همش میخونه. 

- اوهووووووم آره! 



مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها