خودکار ابی



بسم الله الرحمن الرحیم


+ گاهی یه اتفاقاتی می افتن که گفتنش لوثش میکنه.

برای همین بهتره فقط برای خودت این لحظه خاص رو ثبت کنی! 

مثل همین امروز که حرفی که از ته دلم می گذشت رو بلافاصله خودم شنیدم.

این تقارن برام نشانه خوبی بود :)


۹۷/۱۲/۱۶


بسم الله الرحمن الرحیم

گاهی حرفها مثل ترکش فرود میان درست توی قلب آدم.

قدرت تخریبشون خیلی زیاده.

اونقدری که قید همه چی رو بزنی و به رو بیاری! 

تا کجا پیش میریم؟! چقدر دیگه؟ 

فقط دلم میخواست دیگه نشنوم اینا روواقعا مهم نبود کی چی میگه! 



بسم الله الرحمن الرحیم 


ق.ن: اولش بگم! کتاب پریدخت را بخوانید

نامه سوم پریدخت رو با نگرانی و دلشوره خوندم، چند صفحه ای ست از سید محمود خبری نیست.

و دل پریدخت توی این چند صفحه به هزار راه رفته.زندانی شده؟ کشتنش؟ سرش شلوغه؟ دلش اسیر دخترکی مو بور و فرنگی شده؟!

و دل من هم همراه دل پریدخت.

ادامه مطلب


بسم الله الرحمن الرحیم 


+ سید محمود به پریدخت نوشته بود عاشقی آداب و رسوم دارد.

راست میگه.

عاشقی آداب و رسوم دارد.

یکیش اینه که آدم عاشق چه مورد توجه  قرار بگیره یا بی توجهی چه ایام به کام باشه یا ناکام

از دوست داشتنش کم نمیشه


بسم الله الرحمن الرحیم 


مریم رو توی اردوی یک روزه دیدم! 

از قدیمی های قدیمی های بسیجی دانشگاه خودمون بود! 

هرجا می نشست شروع میکرد آروم آروم به قول خودمون دم گرفتن! 

" منم باید برم " 

" جان آقام سن قوربان آقام" 

" آقا روضه هات آبروی منه." 

دم آخر خسته و کوفته نشسته بودیم که بیان و ختم اردو رو اعلام کنن! دیدم نشسته یه گوشه قاطی بچه های علوم پزشکی و بازم دم گرفته! 

گفتم: 

+ سمیه، مریم چقدر دلش هواییه.چقدر بی قراره انگار. تا میشینه شروع میکنه.

- هووووم 

+ مثل همون بلبلی که از سر عشق همش میخونه. 

- اوهووووووم آره! 



بسم الله الرحمن الرحیم


+ مشغول آماده کردن بیمار برای گرفتن ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ نوارقلب بودم که بلند داد زد! 

یجوری سرم داد که از ترس دو قدم عقب رفتم! 

گریه م گرفته بود! اشک پشت چشمم جمع شده بود،همونجوری بی حرکت واستاده بودم که پدرش با شرمندگی و مظلومیت تمام بهم گفت من معذرت میخوام واقعا شرمنده ام! ببخشید دخترم

گفتم اشکالی نداره حاجاقا!میدونم اون الان متوجه حرفاش نیست! 

نگهبان رو که جلوی در اتاق بود صدا زدم بیاد داخل کنار بیمار تا مجبور به همکاری بشه! 

نوار قلب پر دسترس رو گرفتم و گذاشتم نگهبان بیمار رو بیاره داخل و خودم جلوتر وارد بخش شدم! 

هم واسه حال او ناراحت بودم، هم خودم.

کاریش نمیشه کرد! بیمار روانه و واقعا دست خودش نیست! 

بعد دو شیفت کار،با خستگی تمام برگشتم خونه.

و با اهل منزل هم شدیدا دعوام شد! 

گویا واقعا روز من نبود

و شبش هم.


بسم الله الرحمن الرحیم


+خواب خیلی بدی می دیدمشبی که با ناراحتی خوابیدم!

وسط یه قلعه تو‌محاصره زامبیا!

داخل یه اتاق مورد حمله سه تا عنکبوت قرار گرفتم!

تهشم وقتی میخواستم شیر آب رو باز کنم تا جای نیش عنکبوت رو آب بگیرم به جای آب پاهای چسبون یه هشتپای زنده بیرون افتاد! افتضاح بود.


بسم الله الرحمن الرحیم 


+تا رنج تحمل نکنی گنج نبینی

تا شب نرود صبح پدیدار نباشد

و اینکه ؛ان مع العسر یسرا
و مهم تر اینکه؛ لقد خلقنا الانسان فی کبد

ممنونم امید بخش بودولی این روزا غرق سردرگمی هستم! 
نمی دونم اصن باید چیکار کنم،خیلی دنیا کوچیک شده! 
به نظرم دعا برای همدیگه برای خودمون باید توی لحظه لحظه زندگیمون حضور داشته باشه!چون عمیقا از ته دل احساس میکنم چقدر تاثیر داره تو زندگی هامون 

بسم الله الرحمن الرحیم

۵ بهمن ۹۷ 

قرار بود بیمار جدیدی به بیمارستان بیاد! یه بیمار خطرناک 

اینو از صحبتهای بین پرسنل بیمارستان فهمیدم! مدام تذکر میدادن موقع ورود بیمار کسی از خانمهای پرستار اونجا حضور نداشته باشه!

ادامه مطلب


بسم الله الرحمن الرحیم


+خدا یه جایی بنده هاشو اساسی امتحان میکنه!

توی ارتباط با دیگران.

توی وابستگی ها.

کافیه یه جایی دلت بند و درگیر آدم و آدمهای دیگه ای باشه!

هی دلتنگ تنگ شه براشون، هی به این فکر کنی کنار اوناست که حالت خوبه، با وجود اوناست که حالت خوبه!

یجوری با همونا هی میزنتت،هی بی مهری می بینی و دلت می شکنه هی اشکت میریزه، که قشنگ بفهمی جز خدا هیچکی نیست که واقعا تنهاییهات رو پر کنه.

چقدر فهمیدن این هزینه بر.

چقدر دردناکه‌‌‌


بسم الله الرحمن الرحیم

 قسمت اول را از

اینجا بخوانید 

پروانه به همه ی همراهای بیمارهای دیگه توجه نشون میداد!

به شال و مانتوی همراه یکی از بیمارا گیر داده بود و مدام دست می کشید و می‌گفت وای چه خوشگله! از کجا خریدی؟! 

و همراه بیمار با صورتی که ترس ازش می بارید تنها لبخند می زد و سعی می‌کرد با بی محلی پروانه رو از خودش دور کنه! ولی پروانه کوتاه بیا نبود و حتی محکم بغلش کرد! 

ادامه مطلب


بسم الله الرحمن الرحیم

یکی یکی از بالا دست می کشیدم روی زخمهای دستم و بعدش می‌رسیدم روی طرح لبخند کمرنگی که یادگار اعزام بیمار بدحال ساعت پنج صبح و دعوا با طب اورژانس بیمارستان مقصد بود، جاش هنوز کمرنگ روی دستم مونده !

ادامه مطلب


بسم الله الرحمن الرحیم 

من اورژانس سرپایی شیفت بودم و سمیرا اورژانس بستری،شیفت من بیست دقه زودتز تموم میشدم،رفتم اورژانس بستری و منتظرش موندم تا با هم برگردیم خونه،اشتراک مسیرمون از جلو در بخش تا جلوی در بیمارستان بود بعدش اون سمت راست میرفت و من سمت چپ!

ادامه مطلب


بسم الله الرحمن الرحیم

بعد از حدود یک و ماه و نیم بدون گوشی سپری کردن و جابجا کردن رقم سرانه مطالعه کتاب در ایران به تنهایی،گوشی به دستمون رسید و عادتهادی قدیمی پیداشون شد!

البته این مدت فهمیدم که ما همه مون یجورایی اعتیاد به گوشی رو داریم! و چقدر همه کارهامون حول محور گوشی می چرخه، کلا اصلا تو این مدتی که گوشی نداشتم از اخبار ایران و جهان بی خبر بودم! 


بسم الله الرحمن الرحیم

 

زیارت امام حسین ع قسمت کربلا نرفته ها شود ان شاالله،امسال که کربلا بودیم، یه سحر تا سحر (سحر امروز تا سحر فرداش) دوستان رو گم کردیم،شارژ هم تموم شده بود،تماس هم نمی شد گرفت،بدتر هرچقدر سعی میکردم با کارت بانکی شارژ بگیرم میگفت اصلا و ابدا ما همچین خدمتی نداریم کلا! خلاصه خدا خیر بده به بانیان *۵۰۰#که امکان ارسال پنج تا پیامک رایگان ثبت وضعیت (علاوه بر امکان ثبت وضعیت) بهمون دادن و در ازاش هم صلوات درخواست کردن.

ادامه مطلب


بسم الله الرحمن الرحیم

یه متنی میخوندم از این زندگی قشنگ طورها،یه تیکه گفت موهای جوگندمی و فلان!

یادم افتاد همیشه برام سوال بود، جوگندمی کجاش سفیده؟!

تو نت سرچ کردم جو و گندم، جوی گندم و.

همش تصپیر خوشه ها و دانه ها طلایی بودD:

آخه چرااااا به رنگ سفید میگید جوگندمی؟!D:

باز خاکستری ای نقره ای چیزی! 

کی بود که ماستا رو ریخت تو قیمه ها؟!D: 


بسم الله الرحمن الرحیم 

 

روزهای هفته رو‌گم کردم،خیلی هم نیازی بهشون نیست، من با تاریخ ها کار میکنم، شیفتها بر اساس تاریخه،روزهای تعطیلم روزهایی که سر کار نمیرم،هرچند برای بقیه مردم وسط یه هفته ی غیرتعطیل و اداری باشه

علی ایحال،روزهای هفته رو گم کردم

از اینور هم بعضی چیزها رو هم فراموش کردم،کانه انگار از اول توی وجودم نداشتمشون، نمیدونم چرا اینطور شده،الان چند روزیه درک بعضی چیزا برام سخت شده،میگم چطور میشه آخه؟چطور ممکنه آخه؟!چطور همچین چیزی میتونه اتفاق بیفته؟! 

بهشون که فکر میکنم هیچ احساسی توی دلم به وجود نمیاد،انگار که تا حالا هیچ کدوم اون لحظات رو تجربه نکرده باشم

نمیدونم،شایدم یجور مقاومت روحی برای جلوگیری از ناراحتیه،اینکه کلا جسم و روحت منکر درک و وجود یه چیزایی از اساس بشه!D: 

 


بسم الله الرحمن الرحیم

 

انتهای حیاط بیمارستانِ محل کارم،درست روبروی در ورودی اورژانس پشت درختای سر به فلک کشیده ی جنگل طور بیمارستان، ساختمان قدیمی به جا مانده ای از دوره ی پهلوی با شیشه های شکته و درهای چوبی و پله های بلند ورودی و سقف شیروانی باقی مونده که به دستور میراث فرهنگی قراره تبدیل به موزه بشه، به عنوان ساختمانی دست نخورده‌ وسط حیاط و در ضلع غربی دفتر پرستاری و بلافاصله اورژانس بستری قرار داده.

ادامه مطلب


بسم الله الرحمن الرحیم

 

یکی از مشکلاتی که توی اورژانس سرپایی هرشیفت باهاش درگیریم،مساله ی بیمارای اورژانسیه،بیمارهایی که باید فورا براشون اقدامات درمانی انجام بشه،هرچند به ظاهر حال عمومیشون خوب باشه و سرپا باشن

مثلا چطور؟!

ادامه مطلب


بسم الله الرحمن الرحیم

ابوالفضل توی شرایطی مهمون بخش ما شد که به معنای واقعی به بخش عفونی تبدیل شده بود،دوتا بیمار به شدت پرکار عفونی داشتیم که دم به ساعت باید آنتی بیوتیک میگرفتن و شرایط بیماری روانشون کار رو سخت کرده بود.

ادامه مطلب


بسم الله الرحمن الرحیم

 

همه ش در مورد جنگ اراده ست!

معمولا گرفتن تصمیم های جدید راحته!

بعدش باید دید چقدر اراده داری!

خب نمیشه هم بهترین رو بخوای هم تلاش زیادی نداشته باشی!

بدین صورت است که هنوز امیداورم بتونم حلش کنم!D:

التماس دعا


آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها